برخلاف برنده شدنتان،بیشتر زندگی برایتان ناعادلانه خواهد بود!

واقعیت این است که زندگی با قوانین مختلفی پیش می رود.

قوانین واقعی وجود دارند.در واقع آنها احساس ایجاد می کنند.اما کمی بیشتر پیچیده و به مقدار زیادی غیر راحت هستند که به این دلیل بیشتر مردم هیچ وقت برنامه ای برای یادگیری آنها ندارند.

ارزش خوندن داره...

قانون شماره یک:زندگی یک رقابت است

فرد دیگری تلاش می کند که تجارتی را که شما برایش کار میکنید از چنگتان بیرون بیاورد.دیگری دوست دارد شغل مورد علاقه شما را با یک نرم افزار کامپیوتری جایگزین کند.فرد مورد علاقه ، کار پر درآمد یا جایزه نوبلی که شما دوست دارید را کس دیگری هم دوست دارد.

همه در رقابت هستیم.با این حال ترجیح می دهیم که آن را درک نکنیم.بیشتر دست آوردها فقط متوجه دیگران می شود!بیشتر شنا می کنید یا بهتر نقاشی می کشید یا لایک های بیشتری در فیس بوک دریافت می کنید.عالیه.....

واقعا درکش سخت است.به همین دلیل است که ما همیشه  همدیگر را برعکس و نامناسب مجاب میکنیم.ما میشنویم " فقط تلاشت رو بکن"،"تو فقط در حال رقابت با خودت هستی".چیز مسخره ای که در مرود این مزخرفات وجود دارد این است که این ها برای این درست شده اند که باعث بشوند شما بیشتر تلاش کنید.اگر رقابت واقعا اهمیتی نداشت ما از بچه های مبارز می خواستیم که سریع دست نگه دارند.

خوشبختانه ما در جهانی زندگی نمی کنیم که هر کس مجبور باشد برای کامیابی دیگری را بکشد.برکت تمدن مدرن این است که فرصت های زیادی وجود دارد و برای همه ی ما کافی هستند حتی اگر ما به طور مستقیم رقابت نکنیم.

قانون شماره دو:شما بر اساس عملکردتان قضاوت می شوید نه بر اساس افکارتان!

جامعه مردم را بر اساس کارهایی که می توانند برای دیگران انجام دهند قضاوت می کند.آیا شما میتوانید که بچه ها را از یک خانه ی در حال سوختن نجات دهید ، یا یک تومور سرطانی را از بین ببرید ، یا یک اتاق پر از افراد غریبه را بخندانید؟شما ارزش را دقیقا در این موارد پیدا خواهید کرد.

ما خودمان را این طور قضاوت نمی کنیم.ما خودمان را بر اساس تفکراتمان قضاوت می کنیم.

"من آدم خوبی هستم"."من بلند پروازم"."من بهتر از این هستم".این انگیزش های بیهوده شاید ما را در شب راحت کند ولی جهان ما را طور دیگری می بیند.اینها حتی دید ما نسبت به دیگران هم نیستند!

نیت خوب اهمیتی ندارد.واقعا چه چیزی برای جهان انجام داده ایم یا می توانیم انجام دهیم؟

توانایی ها بر اساس مزیت و درستی آنها پاداش داده نمی شوند.تحسینی که از طرف جامعه به ما برمی گردد نشات گرفته از نگاه خودخواهانه دیگران است.یک سرایدار زحمت کش کمتر از یک دلال سهام بورس پاداش داده می شود.یک پژوهشگر سرطان کمتر از یک مدل پاداش داده می شود.چرا؟!به خاطر این که آن مهارت ها نایاب تر هستند و با مردم بیشتری درگیر هستند.

ما دوست داریم که دوست داشته باشیم که فکر کنیم که جامعه به کسانی پاداش می دهد که بهترین کار را انجام می دهند.مثل این:

ولی در واقع پاداش جامعه فقط یک تاثیر شبکه ای است.پاداش ها بیشتر به تعداد افرادی که با شما برخورد دارند وابسته است.

اگر یک کتاب غیر عمومی بنویسید شما کسی نیستید!ولی اگر نویسنده هری پاتر باشید همه جهان شما را خواهند شناخت!اگر جان یک نفر را نجات دهید فقط یک قهرمان محلی خواهید شد ولی اگر سرطان را درمان کنید به یک چهره جهانی تبدیل خواهید شد.متاسفانه یک قانون مشابه به همه ی مهارت ها مربوط می شود.

ممکن است این را دوست نداشته باشید یا حتی متنفر باشید.ممکن است بیمارتان کند!واقعیت به این چیزها اهمیتی نمی دهد!شما بر اساس آنچه که توانایی انجامش را دارید و افرادی که با شما درگیر هستند قضاوت می شوید.اگر این را قبول نداشته باشید قضاوت دنیا برایتان بینهایت ناعادلانه خواهد بود.

قانون شماره سه:تصور ما از عدالت خود شیفتگی است

مردم دوست دارند اعتبار اخلاقی به دست آورند.به همین دلیل است که ما در مسقابقات ورزشی و دادگاه ها قاضی یا همان داور داریم.یک احساس درونی از خوبی و بدی در ما وجود دارد و از جهان انتظار داریم که با ما همراهی کند.والدین هم به ما همین را می گویند.و معلمان نیز همین را به ما می آموزند.پسر خوبی باش.

اما حقیقت بی طرف است.شما به شدت درس خواندید ولی نتوانستید در امتحان قبول شوید.به شدت کار کردید ولی نتوانستید توسعه بدهید.او را دوست داشتید ولی او جوابی به تماس های شما نداد!

مشکل این نیست که زندگی ناعادلانه است.مشکل برداشت نادرست ما از عدالت است.

به کسی علاقه دارید مدام نگاه می کنید ولی علاقه ای به شما نشان نمی دهد.او یک انسان کامل است.شخصی با سالها تجربه که با شما کاملا متفاوت است.یک انسان واقعی که با صداها یا هزارها نفر در سال برخورد دارد!

با همه ی این تفاسیر آیا شما به طور خود به خودی اولین انتخاب آنها برای عشق زندگیشان انتخاب خواهید شد؟به خاطر آنچه وجود دارید؟به خاطر این که شما نسبت به آنها احساسی دارید؟این شاید برای شما اهمیت داشته باشد ولی تصمیم آنها شما نیستید!!!

به طور مشابه ما دوست داریم که از والدین و مدیران و سیاستمدارانمان متنفر باشیم!قضاوت آنها ناعادلانه و احمقانه است.به این دلیل که با من موافق نیستند!و بهتر است که باشند! چون مسلما من بیشترین نفوذ در هر چیزی را دارم،در همه ی جهان!!!

این درست است که برخی اشخاص مقتدر افتضاح وجود دارد ولی همه ی آنها شیطان ، هیولاهایی که تلاش می کنند که جیب خودشان را پر کنند و دوست دار بدبختی شما نیستند!اکثرا تحت شرایط مختلف شما فقط تمام تلاششان را می کنند !!!

شاید آنها چیزی را می دانند که شما نمی دانید برای مثال می گویند که شرکتتان از بین خواهد رفت اگر آنها کاری انجام ندهند.یا شاید آنها برتری مختلفی نسبت به شما دارند،مثلا می گویند که رشد بلند مدت بهتر از شادی کوتاه مدت است.

 

چرا زندگی عادلانه نیست؟

نظر ما در مورد عدالت به دست آوردنی نیست.در واقع آن یک پوشش برای تفکرات آرزومندانه است!

آیا می توانید تصور کنید که اگر این زندگی دیوانه! واقعا  نسبت به همه کس "عادلانه" بود چه می شد؟ هیچ کس نمی توانست کسی را که عشق زندگیش نبود دوست بدارد به خاطر شکستن قلبی.شرکت ها همیشه شکست می خوردند اگر همه ی کسانی که برایشان کار می کنند شیطان بودند.روابط فقط زمانی پایان می یافتند که هر دو طرف  با هم می مردند.قطرات باران فقط بر روی انسان های بد می بارید.

بیشتر ما به این چسبیده ایم که بهتر است زندگی چطور باشد و نمی بینیم که چطور است!اما رو به رو شدن با واقعیت احتمالا تنها کلید برای باز کردن تفکراتمان از دنیاست و همراه با آن همه ی پتانسیل هایمان.

منبع:oliveremberton.com

ترجمه:منوچهر منطق

"منتظرم که نظراتتون رو هم در مورد ترجمه و هم در مورد خود مطلب بدونم"